یک روز یه نفر زنگ زد به یک آقای مسئول محترم عدالت گستر .
_ سلام ، چطوری ؟
_ قربون آقا ، نیستی ! اصلاً معلوم هست ; کجایی ؟
_ کار داشتم ، خودت که اوضا رو می دونی ، باید از چند نفر اعتراف می گرفتم ! نرسیدم بهت زنگ بزنم . الان یه مشکل پیدا کردم که فقط تو می تونی حلش کنی .
_ باید چی کار کنم ؟
_ پسر عموم از شهرستان اومده باید یه کاری براش پیدا کنی .
_ این که کاری نداره ، می خوای بگم بره برای سفارت ؟
_ نه بابا ! یه کار مناسب می خواد.
_ می تونه معاون مالی وزارت خونه بشه ؟
_ نه آقا ! یه کار عادی تر می خواد .
_ می تونه مدیر یه سازمان مطالعات بین المللی بشه ، حقوقش هم خوبه .
_ نه عزیزم ! یه کار می خواد که بی در دسر باشه .
_ انتخابات میان دوره ای نزدیکه ، می خواد نماینده بشه ؟
_ نه برادر ! یه شغل می خواد که یه پولی در بیاره و زندگی شو بگذرونه .
_ من که نمی فهمم چه جور کاری می خواد ؟
_ یه کار ساده ، مثلاً کارمند ساده اداری .
_ آهان ! فهمیدم . نه عزیزم، این جور کارا تخصص می خواد ، به من یک ماه فرصت بده ، شاید یه کاری کردم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر